مجموعه ای از شعرهای عاشقانه و عرفانی

احتياط كن

     مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن
     زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن

                                              




غريبه

شاید سالها بعد...

در گذر جاده ها...

...بی تفاوت از کنار هم بگذریم..

...و

بگوییم

چقد شبیه خاطراتم بود...

این غریبه ....




شمع عشق


میشود در آسمان زندگی یک سبد از غنچه های یاس داشت
یا که در سوز و گذاز شمع عشق مثل پروانه کمی احساس داشت






ای بی وفا بازم دلم هواتو کرده


آی بی وفا بازم دلم هواتو کرده                دلم تنگه برات دستام چه سرده   



دلم انبار غم، چشمم یک رود جاری         زیبــــاترین فصل خدا، فصل بهاری



زیباترین ترانه ای با عشق و شوری          سخته تحمل کردن این درد دوری



با اینکه رفتی ولی باز واسم همونی      با این تفاوت نیستی که  پیشم بمونی







غم دل

اگر خواهی غم دل با تو گویم جایی نمی یابم


اگر پیدا شود جایی تو را تنها نمی یابم


اگر یابم تو را تنها و جایی هم شود پیدا


ز شادی دست و پا گم میکنم خود را نمی یابم






یه دنیا دلم گرفته


همیشه غمگین ترین و رنجورترین لحظه زندگی آدم توسط کسی ساخته میشه که شیرین ترین و به یاد مونده ترین لحظه زندگی را برایت ساخته است







درد عشق

گفتمش آغاز درد عشق چیست؟گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش همه شرمندگیست گفتمش درمان دردم را بگو گفت درمانی ندارد بی دواست گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینش همه سوز و فناست




رویای با تو بودن

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.




لبخند

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم





دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد

دلبر برفت ودلشــــــــدگان را خبر نکرد

یاد حریف شــــــــهر و رفیق سفر نکرد

 

یا بخت من طریــــق مروت فروگذاشت

یا او به شـــــاهراه طــــریقت گذر نکرد

 

گفتم مگر به گـــــــریه دلش مهربان کنم

چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

 

شــــــوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من

ســــــودای دام عاشقی از سر به درنکرد

 

هر کس که دید روی تو بوسید چشم من

کاری که کرد دیـــــده من بی نظر نکرد

من ایستاده تا کنمش جــــان فدا چو شمع

او خود گذر به ما چو نســیم سحر نکرد




در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

در کنج دلم عشق کسي خانه ندارد
کس جاي در اين خانه ويرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداري ديوانه ندارد

گفتم مه من از چه تو در دام نيفتي ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نيست
آن شمع که مي سوزد و پروانه ندارد



در انجمن عقل فروشان ننهم پاي
ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کني قصه ی اسکند و دارا
ده روزه عمر اين همه افسانه ندارد

از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد






s

مرد ها هم گريه ميكنند! حيف كه گريه هاشان ديده نمی شود... آخر هنوز به همين سادگی ها،پشت ديوار ها و سياهی های شب را نمی توان ديد !





بهانه بودن

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود




نسيم

نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را
چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را




شبهای انتظار

شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی کـ در بیــداری انتظارش را دارم می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم ... از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِ عروســی را به تن دارم کـ دامادش تــویـــی خوشحال کننــده است نــه ؟ اما همیشــه رخت ِ عروســی ، خبــر از مــرگ بوده !!! نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت بمیـــرم ؟!!! تو تعبیـــر ِ خواب بلــدی دلکــــم ؟ بیــا تعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن فقط بیـــا بودنتـــ را می خواهم ... "




نفس عاشقانه

نفس می کشم نبودنت را نیستی هوای بوی تنت را کرده ام می دانی پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است تو نیستی آسمان بی معنیست حتی آسمان پر ستاره و باران مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد تو نیستی و من چتر می خواهم ... هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده... خودم را به هزار راه میزنم به هزار کوچه به هزار در نکند یاد آغوشت بیفتم ...




دفتر

دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: من که تنها بودم با تو شاعر گشتم با تو گریه کردم با تو خندیدم و رفتم تا عشق نازنیم ای یار من نوشتم هر بار با تو خوشبخترین انسانم... ولی افسوس مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!




گل

گل واژه نیست گل ترانه نیست گل بهانه نیست گل شاهپرک نیست گل تنها نگاه توست در قلب کوچک من جوانه می دهد ودر زمین سبز عشق بهانه می گیرد آغوش ات را همراه باد می رقصد و واژه می شود و شعر مرا پر از نامت می کند




دستان کودکی

وقتی کوچکی دستانی هستند که اشکهایت را پاک کنند

وقتی بزرگ می شوی باید دستی باشی که اشکی را پاک کنی و خنده ای بر لبی بنشانی ...

و این چه زیباست ...




بازی زندگی

در بازی زندگی ٬ شاید نقشهایی باشند که بد نوشته شده باشند، اما نقشهای خوب هم کم نیستند .

انتخاب هر نقشی، اختیاری و بعهده ماست .


نقش خوبی انتخاب کن و به خوبی آنرا اجرا کن ...


مطمئن باش موفقیت و شادمانی واقعی از آن توست ...





بوسه

کاش میشد بوسه ها را قاب کرد
مثل نامه سوی هم پرتاب کرد
کاش میشد عشق را تقسیم کرد
مثل تک شاخه گلی تقدیم کرد.....





دل میخری؟

گفتمش: دل می‏خری؟! پرسید چند؟! گفتمش: دل مال تو،
 تنها بخند. خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود





دادگاه عشق

در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان. قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ . کنار چوبه ی دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و ومن گفتم به تو بگویند ... دوستت دارم




عشق

عشق یعنی دستهایم ماله توست/ چشمهای خسته ام دنبال توست/ عشق یعنی ما گرفتار همیم / دوستدار هم طرفدار همیم/ هرچه میخواهد دلش آن می کند میکشد مارا و کتمان میکند/ عشق غیر از تاولی پر درد نیست/ هرکس این تاول ندارد مرد نیست/ آمدم تا عشق را معنا کنم/ بلکه جای خویش را پیدا کنم/ آمدم دیدم که جای لاف نیست/ عشق غیر از عین و شین و قاف نیست/





دوستی

دوستی با هر که کردم خشم مادر زاد شد،
آشیان هر جا گزیدم خانه ی صیاد شد
، دوستی با هر که کردم مظهر نیرنگ شد ،
ظاهرش زیبا ولی در باطنش صد رنگ شد





دل خسته

دلخسته از امروز و فردای بهارم چیزی شبیه باد و باران کوله بارم باران نمی بارد ولی امشب به جای یک آسمان بی تو نشستن گریه دارم در دفتر بی سرنوشتیهای دنیا من چکنویس برگهای روزگارم شیرین تویی. فرهاد باشم یا نباشم یک بیستون سرد و خالی درد دارم





دل تنگی

فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی
دلتنگیست





باران

بارون نمیشم که نگی با چه منتی خودشو به شیشه
 می کوبه تا نیم نگاهی بیندازم ابر میشم که از نگرانی یه روز
بارونی هر لحظه پنجره رو بگشایی و من رو تو
                        آسمون
نگاه کنی





ش

عشقت آتش نزند بر دل کس، تا دل ماست

کِی به مسجد سزد آن شمع، که بر خانه رواست؟








رفتن چرا

وقتی که هیچ چیز نداری

وقتی که دست هایت

ویرانه هایی هستند بی هیچ انتطاری

حتی بی هیچ حسرتی

دیگر چه بیم آن که تو را آفتاب و ماه ننوازند

وقتی میعادی نباشد رفتن چرا؟






تکیه گاه

بالش خود را ترجیح می دهم
شانه هایت مثل بالش های مسافر خانه است
خوب می دانم
سرهای زیادی را تکیه گاه بوده است...





ماهى

ماهی چیزی درباره دریا نمیداند، زیرا در دریا زاده شده و در آن زندگی میکند، اما روزی که او را از آب بگیرند و بر روی ماسه های داغ ساحل بیندازند؛ آنگاه ماهی خانه حقیقی خود را خواهد شناخت و متوجه میشود چه چیزی را از دست داده، او اکنون با تمام وجود به خود را به اقیانوس بیافکند. مردم فقط در لحظه مرگ است که قدر و منزلت زندگی را خواهد فهمید...




به سلامتی هرچی رفیقه


وقتی‌ عاشق شدم مشروب خوردم به سلامتی عشق وقتی‌ شکست
خوردم به سلامتی نامرد خوردم وقتی‌ تنها شدم به سلامتی بی‌ کس خوردم ......
ولی‌ وقتی‌ دوستی‌ مثل شما پیدا کردم فقط به سلامتی هرچی‌ رفیق میرم بالا





شکوفه

شکوفه های صورتی فدای مهربونیات

یه دل که بیشتر ندارم اونم فدای خنده هات





محو تماشا

فته بودی که چرا محو تماشای منی

آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی





زلزله

اگر این زلزله ی شوم دگر خانه ی ویرانه ی ما را نتکاند/اگر این دست بلاجامه ی چرکین و خرابم برهاند/ارزو دارم از این غمکده رخت سفری دور ببندم/اگر این اندیشه ی تکرار خطا جان به لبانم نرساند





عهد و پیمان

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
...
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …





گزارش تخلف
بعدی