در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
در کنج دلم عشق کسي خانه ندارد
کس جاي در اين خانه ويرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداري ديوانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نيفتي ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نيست
آن شمع که مي سوزد و پروانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پاي
ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کني قصه ی اسکند و دارا
ده روزه عمر اين همه افسانه ندارد
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد