دل خستهی ما
کاش می شد که کسی می آمد این دل خسته ی ما را می برد چشم ما را می شست راز لبخند به لب می آموخت کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود و قفس ها همه خالی بودند آسمان آبی بود و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید کاش می شد که غم و دلتنگی راه این خانه ی ما گم می کرد و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید و کمی مهربان تر بودیم